برای آن که نماند
انتشار: عصر فارس -
شاعر از زبان خودش: زلیخا بنی ایمان در هفتم شهریور پنجاه دو  به دنیاامد و پس از هفت سالگی به درس و مشق پیوند خورد و تحصیلات خود را تا اخذ مدرک کارشناسی در رشته کمک کارگردانی و روابط عمومی ادامه داد . همزمان به فعالیت های هنری از جمله عکاسی پرداخت .
بنی ایمان علاوه بر عکاسی ، به بازیگری و نوشتن داستان و شعر علاقمند است و بازی او در سریال حدیث سرو در کنار بازیگر نامدار شیرازی مهدی فقیه از سوابق افتخار آمیز وی به حساب می آید. او همچنین مجموعه ی داستان خود را با نام «برای آنکه نماند» به چاپ رساند ه وجُنگی از آثار شعر و نثر خود را با نام «مصرتنهایی»زیر چاپ دارد . شروع کار خبرنگاری این خانم عکاس با نشریه «ماه رویان»بود که در چهار استان جنوبی توزیع شد و پس از آن عکاس و خبرنگار جامعه معلولین  ماهنامه ماهرویان وچندین  رسانه هفته نامه   شیراز شد .
وی در مسابقات فیلم نامه نویسی عکاسی و وداستان نویسی شرکت داشته و در جشنواره ی فیلم نامه نویسی بسیج هنرمندان کشور و جشنواره هفت هنر فارس در رشته عکس به مقام برتر دست یافته است .
فعالیت به عنوان کمک کارگردان و منشی صحنه در موقعیت های مختلف در شیراز و تهران در سابقه وی دیده می شود . بنی ایمان به مدت سه سال به عنوان عکاس و خبرنگار و مسئول روابط عمومی بسیج هنرمندان فارس فعالیت داشت و خبرنگاری و عکاسی برای بنیاد حفظ آثار فارس را همچنان ادامه می دهد .


آن کس که نماند


بامن چه کرده ای که با هیچ کس
راه نمی آیم،
به هیچ کس نمی آیم !

بامن چه کرده ای که در هوای تو
از دوزخ به زمهریر می روم
و راه برگشتنم را گم می کنم ؟

امان ازتو
امان ازبودنت
امان ازنبودنت
بودت آتش
نبودت آتش
فقط
نمی دانم کدام یک مرا شاعر کرده است؟

خدا راشکر که عشق
بیماری واگیر داری نیست
وگرنه یک سلول من کافی بود
تا تمام شهررا مسلول کند!!

***

نقاشی

عطر نفست رادوست دارم.
نه، نوازش نگاهت را دوست دارم.
نه نه ،طعم گل اناری لب هایت را
نه نه، دست هایت که گرمای مطبوعی دارد.
نه نه صدایت که زیباترین آهنگ هستی است
نه، تنها خودت را می خواهم.
که نقاشی خداست!

***

دوباره  شیراز

شیراز را دوست می دارم
حتی تابلوی دهکده سلامی را
حتی رودخانه خشک را

شیراز را دوست دارم
نه فقط برای شب چراغ ،سعدی و حافظ
نه برای بابا کوهی و آرم

شیراز را دوست دارم
حتی برای دروازه شاه داعی وقصاب خانه

شیراز را دوست دارم
نه فقط برای باغ دلگشا
بلکه برای دلتنگی های ده پیاله ،
حتی دلهره ی سنگ سیاه
***

 احساس پیری می کنم
چشم دوربینم تار شده است
وفقط عکس رادیو لوژی را می گیرد
موسیقی را
از نوار قلب می شنوم

 پیر شده ام
اما یوسفم را
در شیراز پیدا خواهم کرد ؛
وچنان که زلیخا دوباره جوان خواهم شد

***

بهانه
آن چشم ها که شما هم دیده اید/ برای عاشق شدن کافی ست /باران بهانه است!
                         """ """""" """"""""           زلیخا بنی ایمان

شیراز
هوای شیراز را سخت عاشقانه می بینم/نه به خاطر باران/  به خاطر این که تو نیستی!   
                               "" """"'"'' """'" """                               زلیخا بنی ایمان

باران
وقتی تو نیستی/ باران برایم تازگی ندارد/بگوکی باران برایم تازگی خواهد داشت؟

***

"مرد"

آه ای درد من
مرد من
شراب من
شگرد من

ای فیروزه شعر شهرفیروزه
ای نگین انگشتر شاعران
ای عقیق عتیق شعر

ای شاعرمن
شعرمن
شور من
من بانگاه تو شعر می شدم
شورمی شدم
شروع می شدم

آری!
توخود شعر بودی؛
شعرهایت نفس من بود
ودست هایت شعر من.
کتاب های تو
طرح طاقچه خانه سوت و کور من است؛

تواما
درکور سوی شهر
گم شده ای!

***

آن کس که نماند


بامن چه کرده ای که با هیچ کس
راه نمی آیم،
به هیچ کس نمی آیم !

بامن چه کرده ای که در هوای تو
از دوزخ به زمهریر می روم
و راه برگشتنم را گم می کنم ؟

امان ازتو
امان ازبودنت
امان ازنبودنت
بودت آتش
نبودت آتش
فقط
نمی دانم کدام یک مرا شاعر کرده است؟

خدا راشکر که عشق
بیماری واگیر داری نیست
وگرنه یک سلول من کافی بود
تا تمام شهررا مسلول کند!!

***

حاشا

امروز طاقچه را

از زیر پای آینه کشیدم

(می ترسم از تماشای خودم)

این عشق بی پیر

پیرم کرده است!

(البته بیهوده نگرانم)

نامم زلیخاست،

تنها امید جوان شدن برایم کافی ست

تا یوسف عزیز

مرا به گذشته بر گرداند!

***

وقتی عاشق شدی
گواهی مرگت را
امضا کرده ای!

***

تو

شکوه تو
من را
بانوی عالم کرده است!

**

کودکانه

من در غربت چشمان تو گمشده ام
پیدایم کن!

***

مرد من

ای مرد من  !
با شکوه تو
من بانوی جهانم !

***

(وهم)

هستی نیستی
چه فاصله اندکی دارند :
درتمام من جاری هستی
اما در آغوشم نیستی!

***

(وارونه )

من با گناه دل عاشق شدم.؛
تو
بانگاه قلب!


***

( اعتراف)

گمشده ام در خود ، بی خود
درحیرتم از خود  ،بی خود
در تنهایی خود  ، بی خود
تنها
در کلنجارم  ، با خود!

***

صندلی که خالی ست/  پس کجایی/ که این همه احساست می کنم؟                               


***

برف می بارد/نگرانم که اگر چتر تو نباشد/ بر سر من خواهد بارید!                                   


***

فاصله معنی خود را از دست داده است!           باتو در  آن سوی زمین  گرم گرفته ام،               اماکناردستم چای سرد شده است!!

***

راستی/ انقلاب، گل نرگسی بود /که در سرما دمید!

***

"تنهایی"                           
من از پاییز هم تنهاترم/ دریغ از خش خش برگی!!                                

***

(شمع چراغ شیراز)

آقا سلام
می دانم که منتظرم نبودی
ولی می دانی که انتظار دارم،
دعوتنامه  ندارم
اما نامه دارم !
دردهایم  را بهانه  کرده ام
مهرنامه ام عطر گلاب گریه است
آقای من
تو شروع شهر شیرازی، ای شمع وچراغ راز
نیامده ام که اندکی بمانم
آمده ام که اندکی برایت بمیرم
من غریب و بی کس این شلوغی ام
اجازه هست حرمت
گاهی خانه من باشد،
اجازه هست تا در آغوش شبستانت رها شوم
یا شمعی در زاویه ی آن بیفروزم
حرمت بوی امام رضا دارد
حتی به آن نازنین تاسی داری ،
او ضامن آهو بود
شما ضامن آهوی من باش!
ای یوسف شهر شیراز
اجازه هست تا زلیخای تو باشم!